زمین هفت کشور به شاهی تو راست
سپاهی و گاهی و راهی تو راست.
فردوسی.
به هر هفت کشور همی بنگریدکه آید نشانی ز بیژن پدید.
فردوسی.
پس آن جام بر کف نهاد و بدیددر او هفت کشور همی بنگرید.
فردوسی.
همیشه شاد و خندان باد و دلشادملک محمود شاه هفت کشور.
فرخی.
مهتران هفت کشورکهتران صاحبندهر کسی کاو کهتر صاحب بود مهتر شود.
فرخی.
گرفت از ماه فروردین جهان فرچو فردوس برین شد هفت کشور.
عنصری.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی که فرمان میدهند او را بر این هر هفت کشورها.
منوچهری.
بنا چون بی خداوندی نباشدنباشد بی خدایی هفت کشور.
ناصرخسرو.
بدین هر چهار ای شه هفت کشورنیاید کس از هفت و چار تو افزون.
سوزنی.
زآن سعادت که در سرت دانندمقبل هفت کشورت خوانند.
نظامی.
وآن سراچه که هفت پیکر بودبلکه ارتنگ هفت کشور بود.
نظامی.
بدین راستی بود پیمان اوکه شد هفت کشور به فرمان او.
نظامی.
هفت کشور نمی کنند امروزبی مقالات سعدی انجمنی.
سعدی.
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.
حافظ.
رجوع به هفت اقلیم شود.