هزار است صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفترنگ.
اسدی.
|| هرهفت و آرایش زنان را هم گفته اند. || هرچیز منقش را نیزگویند. ( برهان ). رنگارنگ. که رنگهای مختلف دارد : خزان به دست مه مهر درنوشت از باغ
بساط ششتری و هفت رنگ شادروان.
فرخی.
آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ زلف پر بند و شکنج و چشم پر نیرنگ و رنگ.
امیرمعزی.
فروریخت کرباس از روی سنگ پدیدآمد آن گوهر هفت رنگ.
نظامی.
من از کله شب در این دیر تنگ همی بافتم حله هفت رنگ.
نظامی.
برون آی از این پرده هفت رنگ که زنگی بود آینه زیر زنگ.
نظامی.
پرده هفت رنگ را بگذارتو که در خانه بوریا داری.
سعدی.
|| محیل. گربز. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به هفت خط شود.