هفت ده

لغت نامه دهخدا

هفت ده. [ هََ دَه ْ ] ( عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هفده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به هفده شود. || آراسته و زینت کرده و زیورپوشیده و مزین. ( برهان ) ( رشیدی ).

هفت ده. [ هََدِه ْ ] ( اِ مرکب ) هفت آسمان. || هفت اقلیم.( برهان ). هفت ده خاکی. هفت رقعه ادکن :
کعبه جان زآنسوی نه شهر جوی و هفت ده
کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده اند.
خاقانی.
بر در این هفت ده قحط وفاست
راه شهرستان جان خواهم گزید.
خاقانی.
- هفت ده خاکی ؛ هفت ده. هفت اقلیم :
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفته دهقان چه کنم ؟
خاقانی.

فرهنگ فارسی

هفت آسمان هفت اقلیم .
۱- هفتاد(۲ )۷۱٠ ۷٠-(صفت ) زینت کرده آراسته .
هفت آسمان هفت اقلیم

پیشنهاد کاربران

بپرس