بنش بُد ز پولاد و ارزیزپوش
برآورده دیوارش از هفت جوش.
اسدی.
هفت جوش از آینه دادت تو نیزپنج نوش از کلک صفرایی فرست.
خاقانی.
لگدکوبه گرزه هفت جوش برآورده از گاو گردون خروش.
نظامی.
|| ( ص مرکب ) گدازان. بسیار جوشان یا سخت گداخته شده : کوره ش آنگه ز هفت جوش نشست
کآمد آن هفت کیمیاش به دست.
نظامی.
چه باید در این آتش هفت جوش به صید کبابی شدن سخت کوش.
نظامی.
|| سخت محیل. سخت گربز. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به هفت رنگ و هفت خط شود.