او اگر دست برنهد به هزبر
بشکند بر هزبر هفت اندام.
فرخی.
کسی که راه خلافش سپرد تا بزیدمخالفت کند او را حواس و هفت اندام.
فرخی.
هزار اختر نباشد چون یکی خورنه هفت اندام باشد چون یکی سر.
فخرالدین اسعد.
تو هفت کشور بگرفته و مخالف توز هفت چرخ شده مبتلا به هفت اندام.
مسعودسعد.
خدایگانا هر ساعتم ز هفت افلاک عقوبتی و عذابی رسد به هفت اندام.
مسعودسعد.
زبهر ملکت او آفرید هفت اقلیم زبهر خدمت او آفرید هفت اندام.
مسعودسعد.
دیگرباره قصد کردند. نابینا شدند و هفت اندام ایشان خشک شد. ( قصص الانبیاء ).مرکز عالمی از غایت حلم
هفت اقلیم تو را هفت اندام.
انوری.
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین رفت پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا.
خاقانی.
خواجه را در عروق هفت اندام خون به جوش آمده به جستن کام.
نظامی.
بی سلاح این مرد خفته بر زمین من به هفت اندام لرزان چیست این ؟
مولوی.
رجوع به هفت اعضا شود.|| نام رگی است ، و آن را به همین سبب هفت اندام گویند که به فصد آن خون سر و سینه و پشت و دست و پا خارج میشود. ( غیاث ). رگ میانگی دست. اکحل. ( یادداشت مؤلف ). به کنایت ، عروق. رگها :
ز گرمی برده عشق آرام او را
به جوش آورده هفت اندام او را.
نظامی.