تهمتن چنین گفت کای بخردان
هشیوار و بیداردل موبدان.
فردوسی.
به قیدافه گوی ای هشیوار زن جهاندار و بینادل و رای زن.
فردوسی.
بدو گفت گودرز کای پهلوان هشیوار و جنگی و روشن روان.
فردوسی.
بیدار و هشیوار مرد نَنْهَددل بر وطن و خانه و کشانه.
ناصرخسرو.
|| ( ق مرکب ) هوشیارانه. از روی خرد و هشیاری : بدو گفت از این کار ناپاک زن
هشیوار با من یکی رای زن.
فردوسی.
به دستوری بازگشتن به جای همی زد هشیوار با شاه رای.
فردوسی.