[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
هشم (۲ بار)
«هَشِیم» از مادّه «هشم» (بر وزن خشم) در اصل، به معنای شکستن اشیاء سست است; مانند گیاهان. لذا به گیاهان خرد شده که صاحبان گوسفندان برای آنها می کوبند و آماده می کنند، «هشیم» گفته می شود، و گاه به گیاهان خشکی تفسیر شده که زیر دست و پای حیوانات در آغل کوبیده می شود.
شکستن. «هَشَمَ الشَّیْءَ هَشْماً: کَسَرَهُ» راغب گوید: آن شکستن چیز نرمی است مثل علف. گویند: «هَشَمَ عَظْمَهُ» استخوان او را شکست هاشمه زخمی است که استخوان سر را میشکند. هشیم: خورده شده و شکسته علف خشک و چوب . علف زمین با آن بیامیخت سپس خشک و شکسته گردید که بادها آن را پراکنده کند. . محتظر به صیغه فاعل کسی است که برای باغ یا گوسفندان حظیره و آغلی از چوب و علف میسازد یعنی ما بر قوم صالح صیحهای فرستادیم که در اثر آن مانند چوبهای شکسته حظیره ساز شدند. ظاهراً مراد شکسته شدن چوبها در حین قطع از اشجار است نه شکسته شدن در آغل. این لفظ فقط دوبار در قرآن مجید آمده است. در نهج البلاغه خطبه 142 فرموده: «اَوْکَوَقْعِ النَّارِ فِی الْهَشیمِ» یا مانند افتادن آتش در چوبها و علفهای شکسته و خشکیده.
هشم (۲ بار)
«هَشِیم» از مادّه «هشم» (بر وزن خشم) در اصل، به معنای شکستن اشیاء سست است; مانند گیاهان. لذا به گیاهان خرد شده که صاحبان گوسفندان برای آنها می کوبند و آماده می کنند، «هشیم» گفته می شود، و گاه به گیاهان خشکی تفسیر شده که زیر دست و پای حیوانات در آغل کوبیده می شود.
شکستن. «هَشَمَ الشَّیْءَ هَشْماً: کَسَرَهُ» راغب گوید: آن شکستن چیز نرمی است مثل علف. گویند: «هَشَمَ عَظْمَهُ» استخوان او را شکست هاشمه زخمی است که استخوان سر را میشکند. هشیم: خورده شده و شکسته علف خشک و چوب . علف زمین با آن بیامیخت سپس خشک و شکسته گردید که بادها آن را پراکنده کند. . محتظر به صیغه فاعل کسی است که برای باغ یا گوسفندان حظیره و آغلی از چوب و علف میسازد یعنی ما بر قوم صالح صیحهای فرستادیم که در اثر آن مانند چوبهای شکسته حظیره ساز شدند. ظاهراً مراد شکسته شدن چوبها در حین قطع از اشجار است نه شکسته شدن در آغل. این لفظ فقط دوبار در قرآن مجید آمده است. در نهج البلاغه خطبه 142 فرموده: «اَوْکَوَقْعِ النَّارِ فِی الْهَشیمِ» یا مانند افتادن آتش در چوبها و علفهای شکسته و خشکیده.
wikialkb: هَشِیما