چو فردا به هشیاری این بشنوی
به پیروزی دادگر بگروی.
فردوسی.
در بیداری و هشیاری چنو نیست ، بدین آسانی او را بر نتوان انداخت. ( تاریخ بیهقی ).زآنکه هر جای به جز در صف حرب
بددلی بیش بُوَد هشیاری است.
سنائی.
مبادا به هشیاری و بیهشی کسی را ز فرمان او فرمشی.
نظامی.
مشورت ادراک و هشیاری دهدعقلها را عقلها یاری دهد.
مولوی.
|| ضد مستی. به هوش بودن. از مستی درآمدن : عیشیم بُوَدبا تو در غربت و در حضرت
حالیم بُوَد با تو در مستی و هشیاری.
منوچهری.
مستند مخالفان ز هشیاری توبخت همه خفته شد ز بیداری تو.
منوچهری.
هر روز به هشیاری ، نونو دلم آزاری مست آئی و عذرآری آزار چنین خوشتر.
خاقانی.
لیک آن داده را به هشیاری واستاند که نیک بدگهر است.
خاقانی.
مست نادم شود به هشیاری تو ز مستان طمع چه میداری ؟
اوحدی.
|| ( اصطلاح صوفیانه ) صحو. ضد سکر. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هوشیاری و صحو شود.