هزارجشان

لغت نامه دهخدا

هزارجشان. [ هََ / هَِ ج َ ] ( اِ مرکب ) به معنی هزارفشان است که تاک صحرایی باشد، و آن بسیار بلند می شود و بر درختها می پیچد، و معنی آن هزار گز است ، چه جشان به معنی گز باشد و خوشه آن زیاده بر ده دانه نمیشود و به جهت دباغت کردن پوست و چرم به کار برند. ( برهان ).به معنی هزار ذراع ، نباتی است شبیه به رز در برگ و شاخ. ( یادداشت به خط مؤلف ). ابن بیطار از ابن حسان روایت کند که کلمه فارسی و به معنی هزار ذراع [ است ]. ( از یادداشت دیگر مؤلف ). فاشرا. هزارافشان. کرم دشتی. ( یادداشت به خط مؤلف ). به فارسی فاشراست. ( فهرست مخزن الادویه ). رجوع به هزارافشان و هزارکشان شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) هزارگوشان سیاهدارو کرمهالبیضائ نخوش .توضیح عنب الحیه میو. آنست .

فرهنگ عمید

= هزارافشان

پیشنهاد کاربران

بپرس