هزارمیخه. [ هََ / هَِ خ َ / خ ِ ] ( ص نسبی ) آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود : حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایه دیوارش.
ناصرخسرو.
رجوع به هزارمیخ و هزارمیخی شود.
فرهنگ فارسی
آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشد و بکنایت در توصیف آسمان بکار رود .