هرک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکس. هرکه : ستم دیده هرک آمدی دادخواه بد و نیک برداشتندی به شاه.اسدی.هرکت. هرکش. هرکو. رجوع به ترکیبها شود.هرک. [ هَِ رِ ] ( اِخ ) قریه ای است در فاصله نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه. ( فارسنامه ناصری ).