هرو

لغت نامه دهخدا

هرو. [ هََرْوْ ] ( ص ) مردم شجاع راگویند. ( برهان ). سروری هزو ( با زاء معجمه ) ضبط کرده است. ( از حاشیه برهان چ معین ). رجوع به هزو شود.

هرو. [ هََرْوْ ] ( ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. ( منتهی الارب ). به عصا بزدن. ( تاج المصادر بیهقی ). زدن به هراوة. ( اقرب الموارد ). || فحش گفتن و بزدن. || نیک پختن گوشت. ( تاج المصادر بیهقی ). هرء. رجوع به هرء شود. || بزدن سرما کسی را. ( مصادر اللغة زوزنی ).

هرو. [ هََرْوْ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گاوکان ازبخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 112 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 8 هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران واقع است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

نام دپارتمانی در جنوب فرانسه در ناحیه لانگدوک که ۶۲۲۴ کیلومتر مربع مساحت و ۵۹۱۳۹۷ تن سکنه دارد. محصولش میوه سبزیجات و دارای معادن زغال سنگ و بوکسیت است . صنایع شیمیایی و نساجی ( به ویژه پارچه های ابریشمی ) آن اهمیت دارد.
(صفت ) دلیر شجاع .
بچوب دستی زدن کسی را فحش گفتن و بزدن .

فرهنگ معین

(هُ ) (ص . ) دلیر، شجاع .

فرهنگ عمید

۱. شجاع، دلیر.
۲. حصن .

گویش مازنی

/haroo/ آسیب دیدن نقطه ای مشخص

دانشنامه آزاد فارسی

هَرو (Harrow)
بخشی در شمال غربی لندن بزرگ تر، با ۲۰۶,۸۱۴ نفر جمعیت (۲۰۰۱). مدرسۀ هَرو(تأسیس در ۱۵۷۱) در این شهر قرار دارد.

جدول کلمات

شجاع

پیشنهاد کاربران

هرو hero در هردوزبان فارسی وانگلیسی بمعنی قهرمان ودلیر وشجاع ونترس میباشد وقهرمان هم از نظر ریشه ای یعنی مرد شجاعhero man
هور در زبان لری جنوبی به معنی آب انبار بزرگ میان دوتنگه یا درون درهای که به وفور وفراوانی آب از نتیجه باران و سرچشمه های بالا دست به آنجا سرازیر شده و در آخر جمع وانبار که معادل آن آبگیر می باشد و حتی آب هور مواقعی تا پایان فصل گرما را کافی میباشد
پولادی بهبهان خوزستان
هرو آوا ، هروآباد ، هرو مرکز شهرستان خلخال است، هرودوت مورخ یونانی هرو را شهری باستانی دانسته که قبل میلاد بوده است و در زمان ساسانیان سپاهیان را در آنجا آموزش نظامی می داده اند ، عبور از موانع در کوهستانها
...
[مشاهده متن کامل]
، در کوه ازناو که در میان دو کوه دره و غارها بوده و هست با طناب از کوهی به کوه دیگر می رفته اند و اکنون در بالای کوه ازناو بازمانده ی ساخته های دوران ساسانیان با آجرهای سفالین بزرگ هست که غارتگران آنجا را برای یافتن گنج کنده اند ، هرو در زبانهای هند اروپایی پدر زبان ایران باستان به قهرمان گفته شده است ، چون آنجا جایگاه آموزش قهرمانان بود، اکنون در نقشه ها پدر تقسیمات کشوری نام هرو فراموش شده و به واژه ی خلخال بسنده کرده اند ، جون کوه ها دور شهر را مانند پا بند زنان آذین بسته اند ، از اینرو به کل شهرستان خلخال گفته اند ، خلخال پابند طلایی یا نقره ای که خانم ها به مچ پا میبستندو اکنون هم برخها می بندند پیشنهاد میشود هروآباد یا هرو فراموش نشود چون شهری باستانی و مرکز خلخال است ، با احترام، ، بوذر دشتبانی متخلص به دشتیار هروآبادی

هُور یا حُوئر در زبان فاخر لکی به معنی آفتاب است و عبارت دوم رو به معنی رود می باشد پس هُرو مخفف کوتاه شده ( هُویر و رو ) به معنی فارسی آفتاب و رودخانه است .
زنده باد لکستان بزرگ
نام قدیم مرکز شهرستان خلخال، هِروُ بوده است.
نام رودخانه و دهستانی در بخش زاغه لرستان محل سکونت طایفه دالوند. هرو، به معنی هور رو =هور رود هوور به معنی نور ایزدی
و نام قومی که لر ها از آن ریشه دارند
لر مخفف لهوور میباشد یعنی دارای تبار خورشید و نور ایزدی، لهور نام کوهی در معمولا و تپه ای در پلدختر به نام لهور میباشد که نشان می دهد لر که در متون عربی لور آورده شده در اصل لهوور بوده است، با سپاس
...
[مشاهده متن کامل]

دلیر ، شجاع

بپرس