هرزه گرد

/harzegard/

مترادف هرزه گرد: ولگرد، ولو

لغت نامه دهخدا

هرزه گرد. [ هََ زَ / زِ گ َ ] ( نف مرکب ) هرجایی. ( یادداشت به خط مؤلف ). کسی که در همه جا آمد و شد می کند و سخن چینی می نماید. ( ناظم الاطباء ) :
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه.
منجیک ترمذی.
هرزه گرد بی نماز هوس باز که روزها به شب آرد در بند شهوت. ( گلستان ).
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زین سفر دراز خود عزم وطن نمی کند.
حافظ.
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود.
حافظ.
|| آواره. ( ناظم الاطباء ). رجوع به هرزه رو و هرزه دو شود. || ( اِ مرکب ) در تداول مردم سلطان آباد اراک نام چرخ ساده پایه داری است که کلاف نخ را به گرد آن افکنند و با استفاده از گردش آن باز کنند.

فرهنگ معین

( ~ . گَ ) (ص فا. ) آواره ، ولگرد.

فرهنگ عمید

کسی که بیهوده به همه جا می رود، آواره، ولگرد.

پیشنهاد کاربران

سگ پاسوخته. [ س َ گ ِ ت َ / ت ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هرزه گرد و دربدر. ( رشیدی ) . چون پای سگ میسوزد یک جا قرار نمیگیرد مضطربانه اینطرف و آن طرف میدود و از این جا بر شخص هرزه گرد و دربدری اطلاق آن کنند. ( آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

رنگ بیابان چو شد افروخته
شیر دود چون سگ پاسوخته.
امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ) .
در ریاضی که سخن زآن رخ افروخته رفت
لاله بیرون ز چمن چون سگ پاسوخته رفت.
محسن تأثیر ( از آنندراج ) .

هرزه گرد , خود گرد ( Swivel ) [اصطلاح دریانوردی] :اتصالی فلزی که دارای یک چشمی در یک طرف بوده و میتواند براحتی حول چشمی بچرخد . اگر از این اتصال در زنجیر لنگر استفاده شود از تاب خورد زنجیر لنگر جلوگیری بعمل می آید .

بپرس