هراکلیتوس

/herAklitos/

لغت نامه دهخدا

هراکلیتوس. [ هَِ ] ( اِخ ) فیلسوف یونانی قرون پنجم و ششم پیش از مسیح. وی معروف به «فیلسوف گریان » است زیرا زندگانیش با تیرگی و افسردگی همراه بود. او از قدیمترین فیلسوفان ماوراءالطبیعة است. ( از فرهنگ بیوگرافی وبستر ).یکی از بزرگان حکمای باستان هرقلیطوس از مردم افیسوس است که با دارای هخامنشی مکاتبه داشته و شاه او رابه دربار خود دعوت کرده است. سخنان او معروف به تیرگی و ابهام است. وی آتش را اصل و مبداء می شناسد و آن را مظهر کامل تبدل و بیقراری میداند. به وجود پابرجا قائل نیست و عالم را به رودی تشبیه می کند که همواره روان است و یک دم مانند دم دیگر نیست. ثبات و بقاء را منکر است و میگوید: هرچه را بنگری به اعتباری هست و به اعتباری نیست. «می باشد» معنی ندارد، باید گفت :«میشود». و «شدن »، نتیجه کشمکش اضداد است و همین کشمکش همواره اجزاء عالم را با هم سازش و توافق میدهد. اضداد برای یکدیگر لازم اند ولی باید در حال اعتدال و تناسب بمانند و همین که یکی از آنها از حد اعتدال بیرون شد عدل عالم او را به مقام خود برمیگرداند. زندگی یکی ، مرگ دیگری است و عدم این مایه وجود آن است و مرگ و زندگی و هستی و نیستی در واقع یکی است. ( ازسیر حکمت در اروپا تألیف محمدعلی فروغی ص 4 و 5 ).

فرهنگ فارسی

فیلسوف یونانی ( و. حدود ۵۴٠ - ف. حدود ۴۸٠ ق م . ) از مردم افزوس . به عقیده وی آنچه در جهان واقعیت دارد تغییر و دگرگونی است و ثبات تصوری موهوم بیش نیست و هر چیز نقیض خود را در بردارد و از این رو وجود و عدم در همه چیز هست و حالی که واقعیت دارد گذرایی است . هراکلیت اصل همه اشیائ را آتش می دانست . وی مشهور به فیلسوف گریان است زیرا زندگیش با افسردگی و تیرگی همراه بود .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] هراکلیتوس، (ﺣ۵۴۰ـ۴۸۰ ق م)، از فیلسوفان ایونیایی پیش از سقراط بوده است.
وی از اهالی شهر افسوس، در ساحل غربی آسیای صغیر، بود. ظاهراً در خانواده ای سلطنتی به دنیا آمده بود، اما حق موروثی پادشاهی را به برادرش واگذار نمود. دیوگنس از رابطۀ هراکلیتوس با داریوش و حتی از مکاتبه ای میان آن ها سخن گفته است که در آن داریوش، هراکلیتوس را به کاخ خود می خواند تا هراکلیتوس وی را با فرهنگ یونانی آشنا سازد و دشواریهای کتابش را نیز بر وی فروگشاید؛ اما هراکلیتوس، برای اجتناب از فزون خواهی و شکوه فراوان، این خواست را اجابت نمی کند. به نظر می رسد این داستان و دیگر داستانهایی که دربارۀ گوشه گیری و مردم گریزی وی نقل کرده اند، تا حدودی ساختگی است و بیش تر ریشه در سخنان تحقیرآمیز او دربارۀ عقاید و تلقیهای مرسوم آدمیان و حتی برخی شاعران و فیلسوفان سابق داشته است. از کتابی که نویسندگان قدیم به وی نسبت داده اند، بیش از صد پارۀ منثور، با زبانی سرشار از تعابیر و صنایع شاعرانه و گاه حتی متناقض نما، باقی مانده است. از مجموع این پاره ها و به رغم ابهام بسیاری از آنها – که سبب شد در دنیای قدیم، او را هراکلیتوس «تاریک» و «مبهم» لقب دهند – می توان اندیشه های فلسفی هراکلیتوس را بیش از هر فیلسوف ایونیایی دیگری تبیین نمود.
دیدگاه های هراکلیتوس
به عقیدۀ هراکلیتوس، لوگوس، ذات واقعیت یا اصل جهانی حاکم بر آن یا حتی عقل است و دانایی عبارت است از گوش دادن به آن. آموزۀ «همه چیز یکی است» از آرای برجستۀ هراکلیتوس است. هراکلیتوس از یگانگی یاد شده به یگانگی اضداد، هماهنگی زاییدۀ کشاکش و جنگ میان اضداد که در گسترۀ جهان در جریان است، تعبیر کرده است. او این جریان شوندی پیوسته را به رودخانه ای تشبیه کرده است که هرگز نمی توان دوبار در آن پای نهاد. از زمان قدیم مفسران یونانی، از جمله افلاطون و ارسطو ، هراکلیتوس را به ویژه با همین رأی مشهور، که همه چیز در جریان یا گذر است، می شناختند. به نظر ارسطو، هراکلیتوس – چونان سایر فیلسوفان طبیعت باور پیش از او که در پی اصل و مبدأ همۀ موجودات می گشتند – آتش را اصل نخستین همۀ اشیا می دانسته است، چنان که برخی دیگر اشاره کردهاند. وی آتش را در وهلۀ نخست بهترین نمونۀ محسوس دگرگونی پیوستۀ اشیای جهان تلقی می کرد. برخی تعابیر هراکلیتوس که در آن ها آتش نخستین مایۀ امور و دگرگونیهای آن سبب تشکیل دیگر عناصر معرفی شده است ما را به تفسیر ارسطویی نزدیک تر می سازد. ارسطو نیز، به ویژه در دو اثر طبیعیات و مابعدالطبیعه، به سه اندیشۀ هراکلیتوس اشاره کرده است: در حرکت بودن همه چیز، مبدأ و منتها بودن آتش به عنوان اصل نخستین اشیا، و وحدت و یگانگی اضداد.تأکید هراکلیتوس بر آتش و نیز شباهت برخی دیگر از آرای وی به آرای زردشت و مغان ایران، در کنار داستانهایی که دربارۀ رابطۀ وی با ایرانیان وجود دارد، سبب شده است تا از همان روزگار کهن، در میان پیش سقراطیان به طور خاص، از نسبت اندیشه های وی با اندیشه های ایرانیان باستان پرسیده شود. به عقیدۀ کلمنت اسکندرانی در قرن دوم میلادی هراکلیتوس اندیشه های خود را از «فلسفۀ بربرها» گرفت که با نظر به نزدیکی اِفِسوس به امپراتوری ایران می بایست منظور او از بربرها همان ایرانیان باشد. در دوران جدید پرسش از خاستگاه ایرانی اندیشه های هراکلیتوس را فیلسوف و محقق برجستۀ آلمانی، فردریش شلایرماخر، مطرح ساخت و بعد اسلاف او، همچون اگوست گلادیش، آن را دنبال کردند. اما به نظر می رسد به رغم همۀ تحقیقاتی که از آن زمان تاکنون انجام گرفته و اظهاراتی که بیان شده، این مسئله به دلیل نبودن مدارک قطعی، همچنان بر حدس و گمان مبتنی است.
هراکلیتوس در متون اسلامی قدیم
در متون اسلامی قدیم هراکلیتوس با نا مهایی چون ارقلیطس، ایراقلیطس یا ایرقلیطس، یراقلیطوس ، هیراقلیطس یا هرقلیطس و ارقطس، ابروقلیطس، ابرفلیطس یا ابرقلیطوس و اقراطولس یاد شده است. آشنایی مسلمانان با هراکلیتوس، بیش از همه، به اشارات فلوطرخوس (پلوتارک) و ارسطو در آثارشان بازمی گردد.از زندگی هراکلیتوس و داستانهای گوناگونی که دربارۀ او روایت شده است و می توانست نظر عقاید نگاری ـ اندرزنامه های اسلامی را به خود جلب کند، هیچ یک در منابع اسلامی بازتاب نیافته است. هراکلیتوس الظلمی را – که به لقب تاریک وی اشاره دارد – در ضمن حکمایی نام برده است که در عهد زینون می زیستند.
دیدگاه های هراکلیتوس در متون اسلامی قدیم
...

دانشنامه آزاد فارسی

هِراکْلیتوس (ح ۵۴۰ـ۴۸۰ پ م)(Heraclitus)
هِراکْلیتوس
فیلسوف یونانی. اهل شهر اِفِسوس در آسیای صغیر بود. هراکلیتوس یکی از پرجاذبه ترین و معماوارترین فیلسوفان یونانی پیش از سقراط است و زندگی و آثارش در هاله ای از ابهام و افسانه قرار دارد. کتابی که به او نسبت می دهند، گرچه مورد بحث و نقل بوده، احتمالاً در همان دورۀ باستان گم شده است. حدود ۱۰۰ گفتار قصار از او در منابع مختلف باقی مانده که فشردگی و پیچیدگی آن ها، فهم و تعبیرشان را دشوار می کند. ایدۀ هدایت کنندۀ فلسفه اش، لوگوس، به معنای اصل یا قانون حاکم بر همه چیز بود. سخن لوگوس شنیده می شد. لوگوس وحدت دهندۀ اضداد بود و به گونه ای با عنصر آتش که برترین عنصر از عناصر چهارگانه بود نسبتی داشت. آتش از طریق رقیق شدن یا متراکم شدن، هستی های جهان محسوس را خلق می کند. هراکلیتوس مفهوم شدن را به مفهوم بودن افزود و صیرورت یا «شدن» را واقعیت بنیادی همۀ پدیده های هستی دانست. گفتۀ مشهورش، «در یک رودخانه نمی توان دوبار گام نهاد»، گویای علاقۀ توأمان او به معیارهای وحدت و تضاد است، زیرا جنگ اضداد مبارزه ای بی لگام نیست بلکه لوگوس اندازه های آن را تعیین می کند و به آن وحدت می بخشد. جهان را بی آغاز و بی پایان می دانست و نخستین یونانی بود که نظریه ای دربارۀ نفس تدوین کرد. بر نقش خلاق روح و ضرورت خودکاوی تأکید داشت. تقدم لوگوس و تعارض میان جهان متغیر و ناپایدار نمودها و نظمی که در پس آن ها حاکم است بر اندیشه های افلاطون و رواقیان تأثیری ژرف نهاد.

پیشنهاد کاربران

جهان بینی هراکلیت ( هراکلیتوس : هَرا کلید اوست: او کلید هرچیزی ست ) مبنی بر سیالیت یا جاری بودن همه چیز فقط در ظاهر واقعیت یا طبیعت یعنی در میدان فعلیت های پدیدار شده ( فنومنی ) و جهان بینی پارمنیدس ( پَر مَنی دَس : پر دستِ منی ) مبنی بر سکون و ثبات همه چیز فقط در باطن واقعیت یا طبیعت یعنی در میدان امکانات بالقوه پدیدار نشده ( نئومنی و نوومنی ) و بر رویهم حقیقت دارند و نه جدا از هم. امکانات بالقوه از جنس طرح و برنامه می باشند ( آلگوریتم های طبیعی ) و با خمیر مایه ساختاری واقعیت یا طبیعت هیچگونه عمل و عکس العمل متقابل ندارند و لذا تا زمانیکه در عمل پیاده نشوند و به فعلیت نرسند و به ظاهر واقعیت نفوذ پیدا نکنند، ثابت و ساکن اند و مشمول حال تغییر و تحول و گذر زمان نمی باشند. جدا نمودن این دو جهانبینی حقیقی از همدیگر و قرار دادن اولی در نهایت بیرون و بالا تحت عنوان عالم ایده ها یا ماوراء طبیعت و دومی در نهایت درون و پائین تحت عنوان عالم محسوسات یا طبیعت توسط افلاطون، یکی از بنیادی ترین گمراهه روی های اندیشه، فکر، خیال و تصورات فلسفی محسوب میشود. ارسطو ( آریس تو تله ) شاگرد برجسته افلاطون، یگانه انگاری یعنی یکی بودن طبیعت و ماوراء طبیعت را جایگزین دوگانه انگاری استاد خویش و فرم های مطلق را جانشین ایده های وی نموده که بصورت امکانات بالقوه در باطن واقعیت یا طبیعت موجود اند و نه شکل مثال ها ( مُثُل ) ، الگوها یا سرمشق های ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر و جاودانه تحت عنوان ایده ها. اما اشتباه خود ارسطو علیرغم رفع و اصلاح جهان بینی استاد، این بوده که به یک جهان باز و بیکران یا نامتناهی، غیر حادث و قدیم یعنی آفریده نشده که همیشه بوده و هست و خواهد بود، قائل گردیده. نکته بسیار مهم در این زمینه اینست که هردوی آنان بر روی ایده طلائی - حقیقی - علمی دموکریت فیلسوف ماقبل سقراط سرپوش گذاشته اند، مبنی بر : این دنیا از لحاظ اندازه متناهی و از لحاظ عددی نامتناهی یعنی بیشمار است. آن ایده درخشان باستانی ( در اینجا صرف نظر ایده درخشان دیگر وی یعنی نظریه اتمی ) که توسط افلاطون و ارسطو زیر سبد و سرپوش تاریخی قرار داده شده، تا هم عصران و آیندگان نتوانند نور آنرا ببینند، در عصر خود ما در حال رُنسانس یا تولد دوباره می باشد. یعنی تئوری گیتی ها، کیهان ها و یا جهان های متناهی، مساوی، موازی و بیشمار.
...
[مشاهده متن کامل]

در میدان معارف وحیانی، حدیثی و روائی دینی هم جدا نمودن عالم غیب - امر - ملکوت از یکطرف و عالم شهود - خلق - ملک از طرفی دیگر ، از همدیگر و قرار دادن اولی در نهایت حاشیه بالائی و دیگری در نهایت حاشیه پائینی هستی و وجود بیکران ( که حاشیه ندارد ) ، یکی از بنیادی ترین گمراهه روی های اندیشه، فکر، خیال و تصور دینی محسوب میشود. انسان هیچگاه نمی تواند به کمک کلیه معارف وحیانی، حدیثی و روائی دینی و معارف حاصل از استدلالات منطقی و عقلانی فلسفی و کشف و شهودات شوقانی و ذوقانی عرفانی و جمع این معارف رویهمدیگر به معرفت یا شناخت حقیقی و واقعی خود و خدا نائل گردد بلکه فقط از راه شناخت ظاهر و باطن این واقعیت و طبیعت و یا بطور کلی شناخت محتوا و محیط این کیهان یا جهان به روش علمی. خدای حقیقی و واقعی موجودیست بیکران و بینهایت و لذا هیچ موجود دیگری چه شهودی و چه غیبی غیر از او نه وجود دارد و نه میتواند وجود داشته باشد. اما خدای دینی، فلسفی، عرفانی منجمله بیخدائی آتئیستی فقط لفظ یا کلمه و یا واژه اند در زبان و خط و مفهوم محض و ایده انتزاعی در فهم و عقل محدود و ناقص بشری و درست به همین علت و دلیل در خارج از آنها هیچگونه مصداق و مثالی ندارد. نه اینکه خدای دینی وجود داشته باشد و بیخدائی آتئیستی حقیقت نداشته باشد بلکه هردو به سهم مساوی تهی یا خالی از حقیقت اند.
خدای حقیقی و واقعی یعنی خدا از دیدگاه علمی که بی نیار مطلق است، هیچ چیز دیگری نمی باشد غیر از محیط و محتوای مجموعه باز و بیشمار جهان های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار.

هراکلیتوس ( Heraclitus ) یا هراکلیت یا از فیلسوفان دوره ی پیش از سقراط است ، که یونانیان باستان به او لقب فیلسوف تاریک داده بودند.
او در شهر ( افه سوس ) در خانواده ای اشرافی چشم به جهان گشود. پدرش از حکٌام آتن بود؛ و هراکلیتوس به عنوان فرزند ارشد خانواده، قانوناً باید شخص اول شهر می شد، اما وقتی نوبت به او رسید ترجیح داد که به سود برادرش کناره گیری کند.
...
[مشاهده متن کامل]

پس از این کناره گیری، با گروهی پسر بچه به معبد آرتمیس رفت که تاس بازی کند .
او در پاسخ سرزنش اهالی شهر می گفت : چرا تعجب می کنید؟ بهتر است که آدم با بچه ها تاس بازی کند، تا در حکومت این شهر شرکتی داشته باشد.
هراکلیتوس هرگاه احساس می کرد که نیاز به مشورت دارد می گفت: یک لحظه صبر کنید تا بروم از خودم بپرسم.
.
از گفته های معروف اوست: هومر را باید از میان صفحات کتاب بیرون کشید و تازیانه زد!
Homer should be turned out of the lists and whipped
پیرایه یغمایی

هراکلیتوس
معنای نهفته در پشت پرده ظاهر این نام به احتمال قریب به یقین، عبارت بوده است از کلید هر چیزی .
قبل از پیدایش وی ، غولان یا دیوان و یا خدایان انسانی دیگری هم به پیدایش رسیده و شهودات تجربی - عقلانی خودرا نتوانسته اند از طریق قلم بر روی کاغذ جاری نمایند، زیرا در اعصار آنان هنوز خطوط میخی و هیروگلیف و کاغذ پاپیروس و خطوط عصر هراکلیت هنوز در دامن مادرِ طبیعت نزائیده بوده اند. لذا آن دیوان یا غول های احساس و تفکر و تخیل، نتیجه مشاهدات ژرف خود در باره ظاهر و باطن خود و افراد انسانی اطراف خود و ظاهر و باطن طبیعت و کیهان را برای شاگردان و شنوندگان نقل نموده اند و برای اینکه شنوندگان آن نقل را به خاطر بسپارند و آنها را فراموش نکنند، به آنان راه و روش تمرین و بخاطر سپاری را هم آموزش داده اند. یکی از آن راه ها در هند باستان یوگا بوده است. یعنی تمرکز فکری و خیالی روی یک موضوع یا یک جمله و یا یک بیت شعر و کلمات تشکیل دهنده آن و چند جمله و چند بیت بصورت یک متن نثری یا نظمی کوتاه و تمرین بازگویی و نقلِ آن قول ها برای دیگران که حداقل یک یا چند نفر بتوانند آنها را به روشنی به خاطر بسپارند و از آن طریق، شهودات تجربی و عقلانی اساتید از طریق شاگردان از راه بخاطر سپاری یا حفظ کردن طوطی وار به نسل های آینده منتقل شوند. یکی دیگر از آن راه ها، روش مزدی سنا در ایران باستان بوده است. زرتشت و شاگردان وی از آنجائیکه هم با تلفظ و معنای اصلی اهورامزدا و اوستا و هم با تلفظ و معنای اصلی روش مزدی سنا علم آگاهی نداشته اند، به تفاسیر اشتباه از این واژه ها رسیده اند و این اشتباهات تفسیری توسط پیروان زرتشت تاکنون ادامه دارند. عنوان اهورامزدا از سه هجا به شکل زیر ساخته شده است : اَهو به معنای هو آغازین یا ازلی و ابدی و دو حرف را ، نشانه یا علامت مفعول بی واسطه می باشد و تلفظ ریشه ای و اصلی پسوند مزدا به شکل مَزِدا بوده است که ریشه در مصدر نزدودن یا پاک نکردن یا فراموش نکردن دارد. لذا اهورا مزدا در اصل و ریشه به معنای زیر بوده است : هو آغازین یا ازلی و ابدی را در خاطره خود و تاریخ پاک نکن یا فراموش نکن بلکه آنرا به خاطر بسپار و آنرا همیشه به یاد داشته باش. واژه اوستا هم در اصل و ریشه به شکل هوستا بوده است و دو معنا داشته است ؛ یکی خبری به معنای ستاینده هو و دیگری امری ، خطاب به شنوند به معنای هورا ستایش کن. نام هو در قرآن هم ذکر گردیده و توسط مترجمین و مفسرین پارسی زبان به " او " معنا گردیده است، در صورتیکه هو در اصل و ریشه نام خدای پدر بر طبق باور قوم فارسی زبان ایلام ( elam با تلفظ غربی اِلام که در اصل و ریشه به معنای el با تلفظ اِل و یا ایل عام می باشد ) . لذا مزدی سنا در اصل و ریشه به معنای آیین و مراسم ستایش مزدا ( دنبالچه اهورا ) نبوده است بلکه یک روش تمرین تمرکز حسی و فکری و خیالی و بطور دسته جمعی در جهت فراموش نکردن و پاک نکردن یک جمله یا یک بیت و یک متن شفاهی به شکل نظم یا نثر از خاطره و در عوض، بخاطر سپردن و ثبت و حفظ آن در ذهن و نقل آن برای دیگران. بهر حال شهودات تجربی و عقلانی هراکلیت مبنی بر جاری بودن و شدن و تغییر و تحولات دائمی و عالم محسوسات افلاطون بر روی هم از یک طرف و ثوابت و سکون دائمی پارمنیدس و لوگوی ثابت هراکلیت و ایده های خوب و زیبا و پایدار و تغییر ناپذیر و جاودانه افلاطون در عالم ایده ها بر روی هم از طرف دیگر، به هیچ وجه منافی و رد کننده متقابل همدیگر نمی باشند بلکه مکمل همدیگر اند، مشروط براینکه انسان عاقل و بالغ و هوشیار و بیدار و آگاه امروز و آینده بتواند این حقیقت علمی را پذیرا باشد که چرخ دوار متافیزیکی ارسطو به شکل: ماقبل - طبیعت - مابعد و یا بصورت : ایده ها - محسوسات - ایده ها که در یک جهان قدیمی از لحاظ زمانی ( یعنی محدوث یا آفریده نشده باشد ) و از لحاظ مکانی بیکران ، نه تنها نمی تواند حرکت کند، بلکه اگر هم به فرض محال، توانایی حرکت داشته و پنجر نباشد، هرگز نمی تواند حتا برای یک بار هم که شده، یک دور کامل بزند. زیرا به علت بیکرانی، حالتِ ماقبل طبیعت و محسوسات یعنی حالت ایده ها ، اول باید بطور کامل نزول یابد، تا بتواند دوباره سیر صعودی را آغاز نماید. اما در یک جهان بیکران ، نیم فاز نزولی هرگز به پایان نخواهد رسید، چه رسد به دریافت فرصت برای شروع نیم فاز صعودی. پدیده های دینی - فلسفی - عرفانی نزول و صعود مترادف و معادل و هم معنا با پایین آمدن و بالا رفتن از پلکان یا نرده بان فیزیکی نمی باشند بلکه تحول محتوای کیهان از یک حالت کلی به یک حالت کلی دیگر. در سیر نزولی از حالت کمال یافته تر به حالت ناقص تر و کمال نیافته تر و در سیر صعودی معکوس این روند. لذا مفید تر و منطقی تر و معقول تر خواهد بود که چرخه متافیزیکی ارسطو را در هرکدام از دنیاهای موازی دموکریت قرار دهیم و آنرا در فکر و خیال بچرخانیم، که از لحاظ اندازه و فرم و محتوا متناهی و برابر و همسان و مساوی اند و از لحاظ عددی نامتناهی و بیشمار . از طرفی دیگر به شهودات سه گانه و ژرف و عمیق تجربی و عقلانی دیوان یا غولان هندو و ایرانی را در نظر گیریم و آن شهودات را بهمراه شهودات فلاسفه یونان باستان از طریق تفسیر نظریه علمی مه بانگ با توجه عمیق به شناخت و کشف مرکزی و اصلی آن یعنی نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان یا جهان و چرخه یا وقوع مه بانگ های هفتگانه و متوالی ، به زبان و روش علمی شرح و توضیح دهیم و کلیه ابهامات را از چهره و سیمای آنها بزداییم و پاک کنیم و آن ابهامات را بخاطر نسپاریم و آنها را به آیندگان منتقل نکنیم و بار ذهنی آیندگان را بطور منفی افزایش ندهیم. محتوای آن شهودات ژرف و عمیق سه گانهِ خردمندان هندو ایرانِ فراباستان که نام آنان در خاطره تاریخ بطور روشن ثبت نگردیده است، به اختصار به شکل زیر می باشد:
...
[مشاهده متن کامل]

الف - پیام هفت سین : نه به معنای هفت سبزی خوردنی و یا هفت چیز سبزرنگ داشتنی بلکه به معنای سامان ها یا نظم های هفتگانه کیهانی و زندگانی ها و عشق های هفتگانه انسانی.
ب - پیام خویدوده : نه به معنای ازدواج با محارم بلکه خطاب به تک تک افراد انسانی به معنای : خود تو ده تائی. پنج تا آدم و پنج تا حوای خودی.
این دو پیام در میدان های خود شناسی ؛ انسان شناسی ؛ طبیعت یا کیهان یا گیتی یا عالم یا دنیا و یا جهان شناسی و خدا شناسی به دیوان و غولان و خدایان انسانی در سرزمین ایران از طریق القائات و الهامات باطنی بر اثر مشاهدات ژرف و عمیق ظاهر و باطن انسان و طبیعت یا کیهان ابلاغ گردیده اند و خوبی آنها این است که به شکل اوهامی از طریق گوش سر و در قالب وحی دریافت نشده اند.
پ - چرخه یا گردش و یا زنجیره تولد و مرگ، به زبان سانسکریت و با حروف لاتین به شکل samsara با تلفظ سَم سَرا و به زبان تمثیل فارسی به معنای سرا یا خانه زهر و یا درد و رنج . این شهود به دیوان یا غولان و یا خدایان هندو در سرزمین هندوستان ابلاغ گردیده است.
آن خردمندان ژرف اندیش و تیز بین هندو و ایرانی در اعصار دور دست به نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان یا جهان علم و آگاهی نداشته اند، طوریکه بتوانند آن اکتشافات بزرگ را به روش و زبان علمی شرح و توضیح دهند. این کار عظیم و این مسئولیت بزرگ بر دوش هندوان و ایرانیان عصر امروز و اعصار آینده می باشد.
در پایان اشاراتی کوتاه به کلام های منقطع هراکلیت: افراد انسانی در حین حضور، معمولا غایب اند و یا در حین بیداری، معمولا در خواب اند و مشاهدات و دریافت ها و ادراکاتشان از چیز ها و موجودات و امور اطرافشان در حین بیداری، شبیه روئیا هایشان در طول خواب شبانه می باشد.
این دنیا را خدا و انسان نیآفریده اند بلکه همیشه بوده و هست و خواهد بود و همیشه از خود بیرون می آید و به خود باز می گردد.
این جملهِ آخر گویا به بُذاق حسی و فکری و خیالی ارسطو خیلی چسبیده باشد. و بخش آخر آن ، یعنی از خود بیرون آمدن و بازگشت به خویشتن به مزاج هگل خوش آمده است.
در جمله ای دیگر بیان داشته است که غیر از خداوند چیز دیگری نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا او یا لوگوس بیکران و بینهایت است.

واژه Logos با تلفظ لوگوس از دو کلمه فارسی و یک حرف س ساخته شده است : لو یعنی آشکار و یا زنده و گو ریشه در مصدر گفتن دارد و به معنای گفته یا کلام می باشد و حرف س نشانه جمع. لذا لوگوس به معنای گفتار یا کلام های روشن و آشکار یا زنده و بصور مفرد ( یعنی با حفظ حرف س و بصورت لوگو ) به معنای کلام روشن یا زنده می باشد. منظور اینکه هرموجود زنده و غیر زنده ای یک کلمه روشن و ابلاغ شده از طرف خداوند و به امر وی به هستی یا وجود بیکران خویش می باشد. نویسنده ایوانگلی چهارم ( آخرین انجیل از اناجیل اربعه ) در همان شهر افه سوز می زیسته و با اثر بجای مانده هراکلیت تحت عنوان Peri pheseos ؛ در باره طبیعت ، آشنایی داشته است. ازاینکه ایوانگلی خودرا به جملات زیر آغاز نموده است : اول کلمه بود ؛ کلمه پیش خدا بود ؛ کلمه خود خدا بود ؛. . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

اینکه هراکلیت بر این باور بوده است که زمان روی یک خط مستقیم در حرکت نمی باشد، بلکه روی یک مسیر دایره ای، از دیدگاه امروز این حقیر یک حقیقت مسّلم می باشد. منجمین و کیهان شناسان برجسته هنوز به این حقیقت ژرف پی نبرده اند که حرکت دایره وار زمان مطلق بهمراه نیم زوج بنیادی همزاد و هم بازی خویش یعنی بیزمانی مطلق ( یعنی دو بردار نوسانگر در همدیگر با دو کمیت مساوی و دو ماهیت معکوس یعنی دو لحظه نوسنگر گر حال ) نیروی محرکه اصلی سوق دادن محتوای کل جهان بسوی وقوع مه بانگ های متوالی بر اثر نوسانات باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان، می باشد.
لحظه ای که نوک بردار یا پیکان لحظه حال در پایان حرکت خود روی محیط دایره ( غیبی ) به نقطه هندسی آغازین بر می گردد، مصادف است با آخرین لحظه انقباض مجدد محتوای کیهان و پس از گذر مدت زمان بسیار کوتاهی ( یعنی زمان پلانک : 10 بتوان منهای 43 ثانیه ) ته بردار یا پیکان لحظه حال به آن نقطه آغازین می رسد که مصادف خواهد بود با اولین لحظه انبساط مجدد و وقوع مه بانگ بعدی.
هراکلیت به سامان ها یا نظم ها و یا هماهنگی های کلی و پنهانی در پشت پرده نظم و هماهنگی ظاهری باور داشته است . باور وی حقیقت دارد، اما نتوانسته است که تعداد آن هماهنگی های کلی و پنهانی را در قالب عدد بیان کند که طبق باور و جهان بینی کودکانه این حقیر ، آن حالات یا سامان ها یا نظم و هماهنگی های کلی ، شش تا می باشند و هیچ گونه رابطه علل و معلولی و عمل و عکس العمل با نظم و هماهنگی کلی و ظاهری و پدیدار شده ندارند. هر کدام از آن هماهنگی کلی و پنهانی دارای کثرت ها و روش های نمودار شدن و به پیدایش رسیدن خاص و ویژه خویش می باشند و از طریق چرخه یا گردش وقوع مه بانگ های هفتگانه و متوالی پشت سر هم به ظهور می رسند و حیات های خودرا تجربه می کنند و محو میگردند و آنهم نه یک بار بلکه بطور فراوان با مراتب یا درجات مختلف تکاملی بین دو سر حد؛ یکی نهایت نقصان یا قوه محض و دیگری نهایت کمال ایده آل یا فعلیت محض.
در مورد " همه چیز در راه است " یعنی آمدن و شدن و رفتن همه چیز و همه کس : از دیدگاه انتقادی و تجربه گرای حکیم عمر خیام : همه از خاک بر می آئیم و به خاک بر می گردیم. از دیدگاه علوم نجوم و کیهان شناسی و از دیدگاه این حقیر همه چیز و همه کس از وحدت دمایی یعنی تجرد یا تکنیگی فیزیکی بسیار داغ و چگال و متراکم و سنگین اولیه آمده اند و به آن حالت بر میگردند. لذا برد شعاع آگاهی تجربی خیام بسیار کوتاه تر است از برد آگاهی علمی عصر جدید. اما دانشمندان علوم نجوم و کیهان شناسی هنوز به این حقیقت دست نیافته اند که یک برد کلی تر دیگری برای آمدن و شدن و رفتن وجود دارد. آغاز شعاع برد کلی تر به نظام احسن آفرینش مبداء به عنوان سرچشمه می رسد و پایان آن به معاد که چیز دیگری نیست غیر از بر پرپایی مجدد همان نظام آفرینش مبداء . این دو نظام از لحاظ مکانی و بیمکانی جدا از هم نمی باشند بلکه روی هم قرار دارند و به واقعیت عینی نزول یافته اند. اما فاصله زمانی بین آنها از همدیگر برابر است با فاصله زمانی طول سفر نزولی - صعودی محتوای جهان و مساوی است با معکوس زمان پلانک یعنی 10 بتوان 43 ثانیه که بصورت تبدیل شده به سال برابر است با 19 ضربدر 10 بتوان 36 سال شمسی ( نه سال قمری ) . و پس از آن این سفر همیشه در سطحی برتر و کمال یافته بطور مقطعی بین معاد های متوالی و بیشمار در طول سفر تکاملی بی نهایت، از نو آغاز می شود. این روند و تصویر برای محتوای کلیه جهان های موازی و مساوی و بیشمار، واحد و یگانه و همسان می باشد.
در پایان یک اشاره کوتاه : ترجمه این نام توسط مترجمین عرب زبان عهد عباسی به شکل هرقلیطوس یا از روی نادانی صورت گرفته است یا با هدف گمراه نمودن حکیمان و ادیبان پارسی زبان.

بپرس