لغت نامه دهخدا
هراسه. [ هََ س َ / س ِ ] ( اِ ) از هراس + َه که پساوند است. ( از حاشیه برهان چ معین ). آنچه مردم را بدان ترسانند. ( برهان ). || چوبی که در میان زراعت بر پای کنند و صورتها و چیزها بر آن نصب کنند تا جانوران زیانکار به جانب زراعت نیایند و آن را به عربی محذار گویند. ( برهان ).
فرهنگ فارسی
یکی از هراس یک درخت هراس
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. چیزی که از چوب، پارچه، یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا می کنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند، داهل، مترس.
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
هَراسه:داهول. اَفچه. مترسک.
نمونه: روی به عباسجان که چون هراسه ای سر جایش ایستاده بود گردانید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۱۰ ) محمدجعفر نقوی
نمونه: روی به عباسجان که چون هراسه ای سر جایش ایستاده بود گردانید. ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۱۰ ) محمدجعفر نقوی
هراسه/ hăr�să : مترسک
مانند: پس، بابقلی بندار هراسه ی سر پالیز نیست که نتواند از پس یک جوان بیابان گرد دربیاید.
کلیدر
محمود دولت آبادی
مانند: پس، بابقلی بندار هراسه ی سر پالیز نیست که نتواند از پس یک جوان بیابان گرد دربیاید.
کلیدر
محمود دولت آبادی
مترسک داخل مزرعه که بیشتر برای احذار واخطار شبانان و هراس دزدان جالیزار در سر مزرعه نصب میکنند چونان از دور میدانند که زمین کشت شده وگوسفند نباید به آنجا برود و هراسه مخصوص دزدان را مثل یک آدمک کلاه و
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
لباس می پوشند که از دور مثل صاحب جالیز بنماید و عربی محذوره گفته درست گفته است ولی محذوره را با چل چین و یا هیزم چند بغل روی هم گذاشته شده در کنار زه زمین است ولی هراسه در وسط زمین نصب شده است
مترسک، آدمک