ز پیکان من شیرترسان بود
ز خم کمندم هراسان بود.
فردوسی.
اگر چند بد کردن آسان بودبفرجام زو دل هراسان بود.
فردوسی.
هماناکه این رزم آسان بُدی دلم زین سخن کی هراسان بُدی ؟
فردوسی.
غمی نیست دل کان هراسان کندکه آن را نه خورسندی آسان کند.
اسدی.
جهانامن از تو هراسان از آنم که بس بدنشانی و بد همنشینی.
ناصرخسرو.
ز بیم سکه و نیروی شمشیرهراسان شد کهن گرگ از جوان شیر.
نظامی.
ز چاره حکیم ار هراسان شدی به زهد و دعا سختی آسان شدی.
نظامی.
- ناهراسان ؛ بی هراس. بی باک : چو مردم ز سر ناهراسان بود
سرافکندن دشمن آسان بود.
امیرخسرو دهلوی.