لغت نامه دهخدا
هران. [ هََ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل که در 14 هزارگزی باختر گرمی و یکهزارگزی راه شوسه گرمی واقع و دارای 21 تن سکنه است. از چشمه ها و رودخانه درآورد مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و کار مردم زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
هر نفس ؛هر لحظه. هردم. در هر آن. متواتر. پیاپی :
هر نفسی از سرطنازئی
بازی شب ساخته شب بازئی.
نظامی.
زن مرده ای است نفس چو خرگوش و هر نفس
نامش به شیر شرزه هیجا برآورم.
خاقانی.
هر نفسم خون دل ریزی و گوئی مبین
واقعه ای مشکل است دیدن و نادان شدن.
اوحدی.
هر نفسی از سرطنازئی
بازی شب ساخته شب بازئی.
نظامی.
زن مرده ای است نفس چو خرگوش و هر نفس
نامش به شیر شرزه هیجا برآورم.
خاقانی.
هر نفسم خون دل ریزی و گوئی مبین
واقعه ای مشکل است دیدن و نادان شدن.
اوحدی.
دم به دم
لهجه و گویش تهرانی
هرلحظه
لهجه و گویش تهرانی
هرلحظه