من سخن گویم تو کانایی کنی
هر زمانی دست بر دستت زنی.
رودکی.
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیرمرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی.
عاجز شود از اشک و غریومن هر ابر بهار گاه با بخنو.
رودکی.
چنان بازگردی ز دشت هری که بر تو بگریند هر مهتری.
فردوسی.
برفتند هرمهتری با نثارببهرام گفتند کای نامدار.
فردوسی.
هر روز شادی نو بیناد و رامشی زین باغ جنت آیین وین کاخ کرخ وار.
فرخی.
سال و ماه نیک و روز خرم و فرخ بهاربر شه فرخنده پی فرخنده بادا هر چهار.
فرخی.
آن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش و به کاشانه شو از صفه و فروار.
فرخی.
بدان رسید که بر ما به زنده بودن ماخدای وار همی منتی نهد هر خس.
عسجدی.
تو گر حافظ و پشت باشی مرابه ذره نیندیشم از هر غری.
منوچهری.
فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان دیوانه ای بماند وز ماندنش هیچ سود.
لبیبی.
تدبیر هر کاری اینک بواجبی فرموده می آید. ( تاریخ بیهقی ).ز کافور وز عود بد هر درخت
همه زرگیا رسته از سنگ سخت.
اسدی.
- هر آن ؛ مرکب از هر و اسم اشاره. هر یک. هرکه. هر کس. ( یادداشت به خط مؤلف ) : هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور.
هر آن کز غم جان و بیم گناه بزنهار این خانه گیرد پناه.
اسدی.
هر آن باغی که نخلش سر بدر بی مدامش باغبان خونین جگر بی.
باباطاهر.
- هرآن ؛ هرلحظه. هردم. هروقت. ( از ناظم الاطباء ). مرکب از هر و آن به معنی دم و لحظه.- هرآنجا ؛ هرجا. در هرجا. جایی که :
سپهبد هر آنجا که بدموبدی
سخن دان و بیداردل بخردی.
فردوسی.
- هرآنچه ؛ هرچیزی که. هرچه. ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...