هدة. [ هََ دَ / هََ دْ دَ ] ( اِخ ) موضعی است میان عسقان و مکه یا آن از طائف است. ( منتهی الارب ). جایی است بین مکه و طائف. ( معجم البلدان ).
هدة. [ هََ دَ ] ( اِخ ) جایی است در مرالظهران و مدر که گل سفیدی است از آنجا به مکه حمل و نقل می کنند. ( معجم البلدان ).
هده. [ هَُ دَ / دِ ] ( اِ ) حق وراست و درست باشد چنانکه بیهده ناحق و باطل و هرزه را گویند. ( برهان ). حق. ( اسدی ). هوده. قیاس کنید با بیهوده و بیهده. ( حاشیه برهان چ معین ) :
مهرجویی ز من و بی مهری
هده جویی ز من و بیهده ای.
رودکی.
|| فائده. ( برهان ).- بیهده ؛ بیفایده. بی ارزش :
بر در میر تو ای بیهده بستی طمعی
از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند.
ناصرخسرو.
به رنج بیهده ای دوست گنج نتوان بردکه بخت راست فضیلت نه زور بازو را.
سعدی.
رجوع به هوده و بیهوده شود.