هدف. [ هَِ] ( ع ص ) تن دار جسیم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هدف. [ هََ دَ ] ( ع اِ ) هر چیز بلند و برافراشته از بنا و ریگ توده و کوه و پشته و مانند آن. || مرد بزرگ جثه. || نشانه تیر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
خیل سحاب از هر طرف رنگین کمان کرده به کف
باران چو تیری بر هدف دستی توانا ریخته.
خاقانی.
مویی شدم که موی شکافم به تیر نطق کآسیب طالعم هدف اضطرار کرد.
خاقانی.
کمان ابرویش گر شد گره گیرکرشمه بر هدف میراند چون تیر.
نظامی.
ز آن دعای شبانه شبگیری ترسم افتد بدین هدف تیری.
نظامی.
کمان خواست از دایه و چوبه تیرگهی کاغذش بر هدف گه حریر.
نظامی.
گاه باشد که کودکی نادان بغلط بر هدف زند تیری.
سعدی ( گلستان ).
ناوکش را جان درویشان هدف ناخنش را خون مسکینان خضاب.
سعدی.
دری هم برآید ز چندین صدف ز صد چوبه آید یکی بر هدف.
سعدی ( بوستان ).
تیر چون از کمان سست آیداز کجا بر هدف درست آید.
اوحدی.
- هدف گیری ؛ نگریستن نشانه و هدف به دقت پیش از آنکه تیر بیندازند.- هدف وار ؛مانند هدف و نشانه ای که تیر بر آن افکنند :
کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم
تا به تیر سحری دست قدر بربندیم.
خاقانی.
|| در تداول ، آنچه آدمی برای رسیدن بدان بکوشد از جاه و مال و جز آن. مقصود. غایت.- باهدف ؛آنکه زندگی را بیهوده نگذراند و در کارهای خود هدفی دارد.
- بی هدف ؛ مقابل باهدف.
|| ( ص ) بسیارخواب. ( منتهی الارب ). سنگین بسیارخواب. ( اقرب الموارد ). || گران ناسازوار بی خیر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اهداف. ( اقرب الموارد ). || ( اِ صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپند و بز را به دوشیدن خوانند. ( منتهی الارب ). رجوع به «هدف هدف » شود.