هجی. [ هَِ ] ( ع اِمص ) ممال هجا. ( یادداشت به خط مؤلف ). هجو و بدگوئی :
شاعران را خه و احسنت ، مدیح
رودکی را خه و احسنت هجی است.
شهید بلخی.
گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی.
منوچهری.
نکنم خواجه را به شعر هجی لیک برخوانم آیتی ز نبی.
انوری.
چه مایه شعر که در مدح منتشر گرددکریم را به مدیح و لئیم را به هجی.
ادیب صابر.
چون سخن گوید او ز بهر صلاح که کند گوش سوی هزل وهجی.
ابوالفرج رونی.
گر در این مکتب ندانی تو هجی همچو احمد پری از نور حجی.
مولوی.
رجوع به هجا و هجو شود.هجی. [ هَِ جی / هَِ ج ْ جی ] ( از ع ، اِمص ) تهجی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به هجی کردن شود.
هجی. [ ] ( اِخ ) از دهات نور مازندران بوده است. رجوع به مازندران و استرآباد ص 150 از ترجمه فارسی شود.