لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
کوچ.
کوچیدند.
رفتن.
نماندن.
#
ماندن.
استادن.
ماندگاری.
بنشین.
و. . . . .
کوچیدند.
رفتن.
نماندن.
#
ماندن.
استادن.
ماندگاری.
بنشین.
و. . . . .
غربت اختیار کردن ؛به غربت رفتن ، غربت گزیدن ، در غربت زیستن ؛ هجرت کردن. جلای وطن کردن. دور از وطن شدن. ترک وطن. رجوع به غربت شود.