هجر. [ هََ ] ( ع اِمص ) جدایی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). ضد وصل. قطیعة. ( معجم متن اللغة ). بُعد. انقطاع. فراق. دوری. افتراق. هجران. مفارقت :
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل.
منوچهری.
روی مرا هجر کرد زردتر از زرگردن من عشق کرد نرمتر از دوخ.
شاکر بخاری.
کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ.
منجیک ترمذی.
«دشمن که به مدارا و ملاطفت به دست نیامد... از او نجات نتوان یافت مگر به هجر». ( کلیله و دمنه ).گفت نی گفتمش چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه دل به دونیم.
ناصرخسرو.
هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم کز دست یارب من یارب به یارب آید.
خاقانی.
به هجرت خوشترم دانم که از هجر تو وصل آیدبه مهرت خوش نیم دانم که از مهر تو کین خیزد.
خاقانی.
در طلبت کار من خام شد از دست هجرچون سگ پاسوخته دربدرم لاجرم.
خاقانی.
آلوده به خونابه هجر تو روانهاپالوده ز اندیشه وصل تو جگرها.
خاقانی.
شب وصل است و طی شد نامه هجرسلام فیه حتی مطلع الفجر.
حافظ.
برآی ای صبح روشن دل خدا راکه بس تاریک می بینم شب هجر.
حافظ.
و درمحاوره ، فارسی زبان معمولاً به کسر اول خواند. || در عربی گویند: لقیته عن هجر؛ یعنی ملاقات کردم با وی بعد سالی و یا پس از شش روز و یا زیادتر از آن و یا بعد غیبت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ). ابن اعرابی گوید : لما أتاهم بعد طول هجره
یسعی غلام اهله ببشره.
( از تاج العروس ).
|| ترک کار لازم. ( فرهنگ نظام ). ترک کاری که انجام دادنش لازم است. ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح صوفیه ، التفات کردن بغیر حق را گویند چه در ظاهر و چه در باطن. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به کلمه هجران شود. || فراخی و فراوانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، اهجار: «مایلده الا هجر من الاهجار»؛ یعنی خصب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || درازی و کلانی درخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ذهبت الشجرة هجراً؛ یعنی طولا و عظماً. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). درعربی گفته میشود: هذا اهجر منه ؛ یعنی اطول و اضخم ودر بعضی از منابع اعظم آمده. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || ( اِ ) نیم روز، یعنی از وقت زوال آفتاب مع ظهر یا از وقت زوال تا عصر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیمروز. ( فرهنگ نظام ). نیمه روز. هنگام زوال تا عصر. ( اقرب الموارد ). || سختی گرما. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || مهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مهار شتر. ( فرهنگ نظام ). خطام. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ). || زه کمان. ( منتهی الارب ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خطام. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ). || ( ص ) نیکو و گرامی نژاد. جوانمرد و بهتر.( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الحسن الکریم الجید. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ). و نیز گویند: جمل هجر، کبش هجر؛ یعنی نیکو و گرامی. ( از تاج العروس ).بیشتر بخوانید ...