هجب

لغت نامه دهخدا

هجب. [ هََ ] ( ع مص ) راندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از معجم متن اللغة ). راندن ستور را. ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || به چوب دستی زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زدن کسی را به چوب دستی. ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). || شتابی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).شتاب کردن در رفتن و جز آن. ( از معجم متن اللغة ).

هجب. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزشهرستان ساوه ، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور ساوه و12 هزارگزی راه معروف شاه عباسی قزوین به اصفهان ، ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و سکنه آن 88 تن میباشد. از قنات مشروب میشود و محصولات آن چغندر قند و میوه است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنعت آنان گلیم و جاجیم بافی است. ساکنین از طایفه شاهسون هستند. راه آن مالرو است و از کاروانسرای شور خشکرود میتوان ماشین برد. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

فرهنگ فارسی

راندن بچوب دستی زدن

پیشنهاد کاربران

بپرس