اغر هجان خر من بطن حرة
علی کف اخری حرة بهبیر.
( از لسان العرب ).
|| فرج زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ).هبیر. [ هََ ] ( ع ص ) ضرب هبیر؛ ضربی که گوشت را قطع کند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). هبر. هابر: ضربة هبیر؛ قطعکننده گوشت. ( لسان العرب ). متنخل گوید :
کلون الملح ، ضربته هبیر
یتر العظم ، سقاط سراطی.
( از لسان العرب ).
هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ریگستانی است به زرود بر راه مکه. ( از معجم البلدان ). شاعری گوید :
و حلت جنوب الابرقین الی اللوی
الی حیث سارت بالهبیر الدوافع.
( از معجم البلدان ).
هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ( جنگ... ) نام جنگی است که در هیجدهم محرم سال 312 هَ.ق. بین ابوطاهر سلیمان بن ابی سعید جنابی قرمطی و کاروانی بزرگ از حاجیان که از مکه برمی گشتند، در ریگزار هبیر که در نزدیک زرود بر راه مکه واقعاست درگرفت در این جنگ بسیاری از حاجیان به دست قرامطه کشته شدند و تعداد کثیری از تشنگی و گرسنگی جان سپردند و بسیاری دیگر اسیر گشتند، و نیز اموال و دارایی کاروان به غارت رفت. در این غوغا، ابومحمد احمدبن محمدبن حسین جریری صوفی مشهور و خلیفه جنید در زیر پای آشوبگران ماند و به هلاکت رسید و یا از تشنگی جان سپرد. ( از ابن اثیر حوادث سال 312 ) ( از معجم البلدان ) ( از شدالازار ص 16 ) ( مصباح الهدایة، حاشیه ص 5 ).
هبیر. [ هََ ] ( اِخ ) ( ریگ... ) ریگزاری است به زرود بر راه مکه. ( از معجم البلدان ) :
زید شده تشنه به ریگ هبیر
عمرو شده غرقه در آب زلال.
ناصرخسرو.
چو عادند و ترکان چو باد عقیم بدین باد گشتند ریگ هبیر.
ناصرخسرو.
رجوع به هبیر وهبیر ( جنگ... ) و هبیر ( سنة... ) و هبیر ( یوم... ) شود.بیشتر بخوانید ...