هبیخ

لغت نامه دهخدا

هبیخ. [ هََ ب َی ْ ی َ ] ( ع ص ) گول فروهشته اندام. ( منتهی الارب ). مرد گول و احمق فروهشته اندام. ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ). || مرد بی خیر. ( منتهی الارب ) ( معجم متن اللغة ). الرجل الذی لاخیر فیه. ( لسان العرب ). || پسرک جوان «لغت حمیر» یا پسرک نیکوبدن. ( معجم متن اللغة ). کودک نوجوان نازک پرگوشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رودبار بزرگ. جوی کلان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || وادی بزرگ. ( لسان العرب ). || فتی هبیخ ( از نوادر )، پسرک پرگوشت نیکوتن. ( لسان العرب ).

هبیخ. [ هََ ب َی ْ ی َ ] ( اِخ ) نام رودباری است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس