هبک

لغت نامه دهخدا

هبک. [ هََب َ / هََ ] ( اِ ) کف دست.( لغت فرس اسدی ) ( برهان ) ( فرهنگ نظام ) ( سروری ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
بر هبک نهاده جام باده
و آنگاه ز هبک نوش کردش.
رودکی ( از لغت فرس ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) کف دست : (( برهبک نهاده جام باده وان گاه زهبک نوش کردش . ) ) (رودکی )

فرهنگ معین

(هَ بْ یا بَ ) (اِ. ) کف دست .

فرهنگ عمید

کف دست: بر هبک نهاده جام باده / وآنگاه ز هبک نوش کردش (رودکی: ۵۲۴ ).

جدول کلمات

بسکون

پیشنهاد کاربران

هَبکَ به معنی گمان و فرض هم وارد شده
هبک عَلِمتَ: گمان کن که دانستی . . . .
البته در تحقیق معلوم نشد که آیا هبک ترکیبی از هب ک ( به عنوان ضمیرمخاطب ) می باشدیا در کل یه کلمه ی واحد است .

بپرس