هبک. [ هََب َ / هََ ] ( اِ ) کف دست.( لغت فرس اسدی ) ( برهان ) ( فرهنگ نظام ) ( سروری ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) : بر هبک نهاده جام باده و آنگاه ز هبک نوش کردش.رودکی ( از لغت فرس ).
کف دستهَبکَ به معنی گمان و فرض هم وارد شده هبک عَلِمتَ: گمان کن که دانستی . . . . البته در تحقیق معلوم نشد که آیا هبک ترکیبی از هب ک ( به عنوان ضمیرمخاطب ) می باشدیا در کل یه کلمه ی واحد است .+ عکس و لینک