هبلع

لغت نامه دهخدا

هبلع. [ هَِ ل َ ] ( ع ص ) مرد بسیارخوار بزرگ لقمه فراخ گلو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). از ماده بلع و هاء در آن زائد است. ( تاج العروس ). هبلاع :
وضع الخزیر فقیل این مجاشع
فشحا جحافله جراف هبلع.
( از تاج العروس ).
|| لئیم. پست. فرومایه. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ): برده هبلع؛ کسی است که پدر و مادر خود و یا یکی از آن دو را نشناسد. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || سگ سلوقی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نام سگی است . ( منتهی الارب ). نام سگ بسیارخواربزرگ لقمه فراخ گلو. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد )( تاج العروس ). رؤبة گوید :
والشد یدنی لاحقا و هبلعا
و صاحب الحرج و یدنی مبلعا.

هبلع. [ هََ ب َل ْ ل َ ] ( ع ص ) مرد بسیارخوار فراخ گلو که لقمه های کلان بردارد. ( ناظم الاطباء ). مرد بسیارخوار بزرگ لقمه فراخ گلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). مأخوذ از بلع. ( معجم متن اللغة ). هِبْلَع.

پیشنهاد کاربران

بپرس