دشمنان بدجگر کُه را بسنبند از کلوخ
دوستان نیک دل خم را بشویند از هبر .
سنائی غزنوی.
کس چو چاهی است پر زخون و هبرمردم از وی چه کار یابد و فر؟
پوربهای جامی ( از جهانگیری ).
هبر. [ هََ ] ( ع ص ، اِ ) هموار و پست از زمین. ( منتهی الارب ). زمین هموار و پست. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). زمین پست هموار که گردش بلند باشد. ( معجم متن اللغة ). || ریگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، هبور، هُبر. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) ضرب هبر؛ ضرب دردناک یا ضربی که پاره ای از گوشت را ببرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). در حدیث است : «انظروا شزراً و اضربوا هبراً» و معجم متن اللغة افزوده است : ضرب هبر؛ ضربی که قطعه ای از گوشت را بیندازد. و چنین است ضربة هبر.
هبر. [ هََ ] ( ع مص ) بریدن گوشت به پاره های کلان. ( ناظم الاطباء ). کلان پاره بریدن گوشت را. ( منتهی الارب. || بریدن گوشت. ( معجم متن اللغة ). || قطع کردن ، گفته میشود: هبره بالسیف ؛قطع کرد آن را به شمشیر. ( معجم متن اللغة ). || در اصطلاح قرائت ، وقف کردن بر سر آیة و آن مکروه است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
هبر. [ هََ ب َ ] ( ع مص ) بسیارگوشت گردیدن و فربه شدن شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).
هبر. [ هَُ ] ( ع اِ ) آنچه از کتان بیفتد بشانه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). آنچه از کتان در شانه کردن بیفتد. ( ناظم الاطباء ). || خسته انگور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دانه انگور. هسته انگور. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). هبرة.
هبر. [ هَُ ] ( ع اِ ) ج ِ هَبر. ( اقرب الموارد ). رجوع به هَبر شود.
هبر. [ هََ ب ِ ] ( ع ص ) جمل هبر؛ شتر بسیارگوشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتر بسیارگوشت. ( اقرب الموارد ). بعیر هبر وبر؛ شتر پرگوشت پشمناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ضرب هبر؛ ضربی که پاره ای از گوشت را ببرد. هبیر. هابر. ( معجم متن اللغة ).بیشتر بخوانید ...