همه دعوی کنی و خایی ژاژ
در همه کارها حقیری و هاژ.
ابوشکور.
|| بر یک جای فرومانده. بیحرکت. فرومانده از سرگشتگی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) : همواره همی رو سپس دانش ازیراک
گنده بود آن آب که استاده بود هاژ.
ناصرخسرو.
|| نادم. پشیمان. ( از ناظم الاطباء ). || حقیر. محقر. پست. زبون. دون. فرومایه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( اوبهی ). || در سخن متحیر و فرومانده. خاموش. خاموش اندر بمانده. ( برهان ) ( آنندراج ) ( اوبهی ) : ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی ، کجا شد آنهمه ژاژ.
لبیبی.
|| شکست خورده. ( لغت شاهنامه ).هاژ. ( اِ ) بانگ. فریاد. شور و هرای و غوغا. || ( ص ) غمناک. ملول و مغموم. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به هار، با راء مهمله شود.