هاوی

لغت نامه دهخدا

هاوی. ( ع اِ ) ملخ. جراد. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( المنجد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): اذا اجدب الناس اتی الهاوی و العاوی. العاوی : الذئب وقال ابن الاعرابی انما هوالغاوی بالعین معجمة، هوالجراد و هو الغوغاء. و الهاوی : الذئب. لان الذئاب تهوی الی خصب. و قالوا: اذا اخصب الزمان جاء الغاوی و الهاوی. و قالوا: اذا جأت السنة جاء معها اعوانها یعنی الجراد و الذئآب. ( تاج العروس ). || گرگ. ذئب. ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ). || مگس. ذباب . ( ناظم الاطباء ).

هاوی. ( ع ص ) هوادار. ذوالهواء. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ( اِ ) حرف الف از حروف الفبا را گویند به جهت وسعت داشتن مخرج آن برای هوا در هنگام تلفظ. ( المنجد ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

هوادار ذوالهوائ

پیشنهاد کاربران

این از ریشه هوا هست و محتوا هم از هوا فارسی اومده دانشمندا ایرانی که مسلمون شدن اومدن برای عربی واژه سازی کردن و هوا رو به محتوا براشون دگرش دادن همه واژگان عربی از فارسی گرفته شدن و برخیش آنچنان هم ریخته شده که دونستن اینکه از کدوم واژه پارسی تابیده شده یا دگرش یافته بسیار سخت هست

بپرس