قدیم و محدث و نیک و بد و لطیف و کثیف
خطیر و بی خطر و هاموار و ناهموار.
ناصرخسرو.
|| ( ق ) پیوسته. دائم. هموار. هماره. هامواره. همیشه. مدام. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) : برفتند گردنکشان هاموار
به نزدیک مستظهر کامکار.
حکیم زجاجی ( از فرهنگ رشیدی ).
هدایت این کلمه را صورت مخفف هامون وار دانسته و مینویسد: به معنی زمین صاف که آن را هموار نیز گویند و اصل در آن هامون وار بود، یعنی صحرای صاف. ( انجمن آرا ). بهار ( ملک الشعراء ) در مورد این کلمه چنین نویسد: و هاموار هم به نظر که در اصل «هامون وار» به معنای تشبیهی هامون است که «هموار» شده است و معانی دیگر از قبیل هموار به معنی آرام و هموار به معنی دایم و پیوسته شاید مخفف «هم » مخفف «هم وارک » و ترکیبی از «هم » و «واره » باشد، یعنی «مانند هم » و این دو لغت «همواره » و «هامون وار» بایکدیگر درآمیخته و یکسان شده باشند. ( مقدمه مجمل التواریخ و القصص ص یح ). اما این کلمه مرکب از: ( هام )( = هم ) و «وار» است. ( حاشیه برهان چ معین ). صورتهای دیگر آن هامواره ، هموار، همواره ، هماره و همارا است. رجوع به هر یک از این کلمات شود.