هامد

لغت نامه دهخدا

هامد. [ م ِ ] ( ع ص ) گیاه خشک. || جای بی گیاه. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سیاه گشته متغیر. البالی المسودُ المتغیر من ثمرو شجر و غیرهما. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || ثوب هامد؛ جامه ای که در صورت ظاهر بی عیب باشد، ولی چون دست بر وی زنند از بسیاری کهنگی از هم پاشیده شود. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). || الرماد الهامد؛ البالی المتلبد بعضه علی بعض. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغه ). ج ، هوامد.

فرهنگ فارسی

گیاه خشک جای بی گیاه .

پیشنهاد کاربران

هامِد:اسم فاعل، ج:هَوامِد ( ه م د ) ، /کهنه، فرسوده ، مندرس ، /
/لاغر ومردنی /گیاه خشک / رَجلُ هامدُ ( لام و دال تنوین میباشند ) انکه از شدت گرسنگی مشرف به مرگ باشد/
�الثوبُ الهامِد� : جامه اى که در اثر تا شدن و پوسیدن تارهاى آن گسسته شده باشد.

بپرس