هامد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
هامِد:اسم فاعل، ج:هَوامِد ( ه م د ) ، /کهنه، فرسوده ، مندرس ، /
/لاغر ومردنی /گیاه خشک / رَجلُ هامدُ ( لام و دال تنوین میباشند ) انکه از شدت گرسنگی مشرف به مرگ باشد/
�الثوبُ الهامِد� : جامه اى که در اثر تا شدن و پوسیدن تارهاى آن گسسته شده باشد.
/لاغر ومردنی /گیاه خشک / رَجلُ هامدُ ( لام و دال تنوین میباشند ) انکه از شدت گرسنگی مشرف به مرگ باشد/
�الثوبُ الهامِد� : جامه اى که در اثر تا شدن و پوسیدن تارهاى آن گسسته شده باشد.