به خود ره نیست یک دم این دل محو تماشا را
تماشای جمالت برده است از دست ما، ما را.
کجاست آنکه مرا ساغری به دست دهد
نه درد داند و نه صاف هرچه هست دهد
چو هاشمی من و خون جگر که ساقی دهر
می مراد به دون همتان پست دهد.
از مثنوی مظهرالاَّثار اوست :
ای کرمت همنفس بیکسان
جز تو کسی نیست کس بیکسان
بیکسم و همنفس من توئی
رو به که آرم که کس من توئی
ای ز جمال تو جهان غرق نور
نور بطون تو حجاب ظهور
کون و مکان مظهر نور تواَند
جمله جهان محض ظهور تواَند.
( مجمعالفصحاء ج 2 ص 56 ).
رضاقلی خان هدایت صاحب مجمع الفصحاء شرح حال این شاعر را با خواجه هاشم بخارائی که شیخ الاسلام بخارا بوده و در قرن نهم میزیسته خلط کرده و بیت :«به ناز سرمه مکش چشم بی ترحم را
نشسته گیر به خاک سیاه مردم را»
را که امیر علیشیر نوائی صاحب مجالس النفائس به خواجه هاشم یا خواجه هاشمی ( شیخ الاسلام بخارا ) نسبت داده است به شاعر فوق نسبت میدهد.