هاس.( اِ ) بیم. ترس. ( از برهان ) ( از اوبهی ) :
من با تو به دل هیچ ندارم ز بدیها
چیزی نتوان گر تو همی هاسی می هاس.
( از لغت فرس ص 201 ).
مخفف هراس است. ( برهان )( آنندراج ). رجوع به هراس و هاسیدن شود.هاس. ( ق ) نیز. دیگر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). به عربی ایضاً گویند. ( برهان ) ( جهانگیری ) :
دید کس گاو همچو من خربط
گفت کس غول همچو من نسناس
طیبتی کردم و پشیمانم
تا چنین چیزها نگویم هاس.
مختاری غزنوی.
بار دیگر. دیگر بار. بار دوم. دوم بار. رجوع به نیز شود.هاس. ( اِ ) لاغر کردن. ( زوزنی ).