هازیدن

لغت نامه دهخدا

هازیدن. [ دَ ] ( مص ) دانستن :
ای پسر جور مکن کارک ما دار بساز
به از این کن نظر و حال من و خویش به هاز.
قریعالدهر.
|| به زیان نسپردن. || نگریستن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( لسان العجم ). || گریستن. ( لسان العجم ).

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) نگریستن ، مراقب بودن .

پیشنهاد کاربران

من در این به هاز بسیار اندیشیدیم هیچ کدام از اینها نیست و چیزی به نام هازیدن نداریم
در این سروده میگوید
به از این کن نظر حال من و خویش بهاز
بهاز پایانی همان به از نخست است
این را در جنوب هم میگویند در شیراز و لرستان میگویند بهز این مارا ببین - این پارچه بهز اینست نه بهز خودت - یعنی نه بهتر از تو -
...
[مشاهده متن کامل]

به از / در جنوب آنرا میگویند بهز اینست

هاز و هازیدن گویه دیگر ساز و سازیدن است در پارسی بسیار دو گویه از یک وازه را هم قافیه کرده اند
هازیدن، هاختن: هدایت، رهبری، ترغیب، راهنمایی کردن

بپرس