هارپاگ

لغت نامه دهخدا

هارپاگ. ( اِخ ) هارپاگوس. نام خویشاوند و وزیر آستیاک که از طرف آستیاک مأمور کشتن کورش شد، ولی او را نکشت ، چنانکه شرح آن بیاید: آستیاک شبی در خواب دید که از دخترش «ماندان » چندان آب رفت ، که همدان و تمام آسیا در آن غرق شد. شاه تعبیر آن را از مغها خواست و آنان بقدری شاه را از آینده ترسانیدند، که وی جرأت نکرد دختر خود را به یکی از بزرگان ماد بدهد تا اینکه او را به کمبوجیه یکی از نجیب زادگان فارس که مرد آرامی بود داد. باز در خواب دید که از شکم دخترش تاکی برآمد که شاخ و برگ آن تمام آسیا را پوشاند، تعبیری که مغها از این خواب کردند به مراتب بیش از خواب اول بر وحشتش افزود. بر اثر آن شاه دختر خود را، که حامله بود، مجبور کرد به دیدن وی آید. همینکه «ماندان » به همدان وارد شد، آستیاک او را مانند محبوسی نگاه داشت. بعد از چندی ماندان پسری آورد و شاه ماد او را به یکی از خویشاوندان خود، هارپاگ نام ، داد و هارپاگ را مأمور کشتن طفل کرد. هارپاگ با طفل به خانه آمد و با زن خود این راز را در میان گذاشت. زن پرسید: اکنون چه خواهی کرد؟ هارپاگ گفت : من چنین جنایتی نکنم. اولاً این طفل با من خویشاوند است ، ثانیاً شاه اولاد بسیاری ندارد ممکن است دخترش جانشین وی گردد، پس بهتر است ، اجرای این امر را به کسان خود شاه واگذار کنم. پس از آن یکی از چوپانهای شاهی را که «میترادات » ( مهرداد ) نام داشت ، فراخواند و طفل را به وی سپرد و گفت : امر اکبر شاه است که این طفل را به کوهی ، در میان جنگلی ، بیفکنی تا طعمه وحوش گردد. زن چوپان ( سپاکو ) که تازه زاییده و کودک مرده ای به دنیا آورده بود. شوهر را گفت : ما می توانیم این کودک مرده را به کوه افکنیم و جسدش را به مفتشان هارپاگ نشان دهیم و این طفل زیبا را نزد خویش نگاه داریم. چوپان را تدبیر زن پسندیده آمد و چنان کرد. سپس نزد هارپاگ رفت و گفت : امر شاه را اجرا کردم ، کس بفرست تا جسدطفل را معاینه کند... سالی چند بر این ماجرا گذشت تا کودک ( کوروش ) ده ساله شد و همبازی بزرگ زادگان شد. روزی بچه های همسالش وی را در بازی به شاهی برداشتند. در حین بازی وی پسر «آرتم بارس » یکی از بزرگان ماد را که نمی خواست فرمان او را گردن نهد به سختی ادب کرد. «آرتم بارس » شکایت به آستیاک برد. شاه چوپان و پسرش را فراخواند. چون حاضر شدند به پسر چوپان گفت : «توچگونه جرأت کردی با پسر کسی ، که پس از من شخص اول است ، چنین معامله کنی ؟» کوروش جواب داد: «حق با من است زیرا مرا به شاهی انتخاب کردند و او چون از فرمان من سرپیچی کرد تنبیهش کردم ، اکنون اگر مستحق مجازات میباشم ، اختیار با تو است ». آستیاک از شباهت وی با خودش و همچنین از جلادت وجود فکر او در شگفت ماند... [چوپان ] را به اندرون برد و حقیقت را از وی جویا شد،چوپان نخست انکار کرد، ولی چون آستیاک امر کرد وی را شکنجه کنند حقیقت امر را اقرار کرد. شاه هارپاگ رااحضار کرد و پرسید: «طفل دخترم را، که به تو سپرده بودم ، چگونه کشتی ؟». هارپاک گفت : چون میخواستم امر تو را اجرا کرده باشم و در ضمن قاتل دخترزاده ات نباشم این بود که طفل را به این چوپان سپردم و تأکید کردم او را بکشد. آستیاک باطناً نسبت به هارپاگ غضبناک شد ولی چنین وانمود کرد که خوشحال است ، سپس مجلس جشنی ترتیب داد و از هارپاگ خواست که پسرش را نزد وی فرستد تا همبازی کوروش شود. هارپاک تنها پسرش را که سیزده سال داشت نزد شاه فرستاد، آستیاک دستور داد تا وی را کشتند و از گوشت او غذایی تهیه کردند، سپس در میهمانی آن غذا را به هارپاک خوراند و از او پرسید: این غذا را چگونه یافتی ؟ وزیر گفت : بسیار خوب ، سپس زنبیلی را به وی نشان داد، وزیر، سر و دست و پای پسر خود را در آن دید و دریافت که گوشت که را خورده است ، ولی به روی خود نیاورد. شاه پرسید: آیا می دانی گوشت چه شکاری را خورده ای ؟ جواب داد: آنچه شاه کند خوب است. سپس باقیمانده گوشت پسر و سر و جوارح وی را برداشته به خانه برد. شاید، چنانکه من پندارم ، ( یعنی هرودوت ) برای اینکه دفن کند. ( تاریخ ایران باستان ج 1 صص 233-236 ). پورداود در یشتها می نویسد: قسمت اخیر این خبر به اندازه ای پست و زشت و مخالف دین و آیین و رسم ایرانیان قدیم است که ابداً نمی توان احتمال داد که چنین داستانی در ایران ساخته شده و به یونانیان رسیده باشد، گذشته از اینکه مورخ دیگر یونانی کتزیاس طبیب اردشیر هخامنشی ( 404-361 ق. م. ) مینویسد: «این خبر هرودوت دروغ است ، خود این داستان تنفرانگیز بهترین دلیل است که از مآخذ ایرانیان نیست ، چه تنفر فوق العاده ای که ایرانیان قدیم به لاشه داشته اند و تنفری که بخصوص از آیین ایران سرایت کرده ابداً مجال ساختن چنین داستانی به ایرانیان نمی داده آن هم خوراندن لاشه به کسی و آن هم از طرف پادشاهی که بکلی ضد مردانگی و بزرگ منشی ایرانیان قدیم است. سراسر داستانهای ما پر از پهلوانی و مردانگی و بزرگی و جاه و جلال است. حتی دشمنان را هم که تورانیان باشند پست بقلم نداده اند آنان نیز پهلوان و جنگجو و غیرتمند و رادمرد و با داد و دهش و دانا و هوشیار تعریف شده اند جز از جادویی ، عمل پست و زشت دیگری از برای آنان نپسندیده. سلوک افراسیاب تورانی با وزیرش «پیران » در سر دخترزاده اش کیخسرو ابداً شبیه به سلوک استیاج پادشاه ماد با وزیرش هارپاگوس در سر دخترزاده اش کورش نیست. افراسیاب پس از آنکه دانست پیران کیخسرو را نکشت شاد شد و از پیران خشنود گردید و سپاس گفت و پیران هم با وجود محبّتی که به کیخسرو داشت به مملکتش خیانت ننمود، بلکه در جنگ به ضد کیخسرو خود و کسانش را فدای افراسیاب و وطنش توران کرد. ( یشتها پورداود ج 2 صص 263-264 ).

فرهنگ فارسی

نام وزیر آستیاگ ( استیاژ ) پادشاه ماد بود که مامور کشتن کورش شد و او را نکشت و یکی از چوپانهای شاهی را خواست و طفل را بوی سپرد .

پیشنهاد کاربران

بپرس