هاجس

لغت نامه دهخدا

هاجس. [ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) اسم فاعل از هَجْس. ( از اقرب الموارد ). رجوع به هجس شود. || آنچه در دل افتد. ج ، هواجس : هواجس الهم بعد النوم تعتکر. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). در دل گذرنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه در دل گذرد. ج ، هواجس. ( ناظم الاطباء ). || خاطر. ( تاج العروس ). و در اللسان ، الهاجس ، الخاطر، صفة غالبة غلبة الاسماء. ( اقرب الموارد ). || وسواس. ( تاج العروس ). واجس. رجوع به واجس شود. || و در تداول صوفیان ، از آن به خاطر اول تعبیر کنند و آن خاطر ربانی است و این خاطر ربانی هیچگاه خطا نمی کند و سهل آن را «سبب اول » و «نقر خاطر» نامیده است. چون در نفس تحقق یابد ارادت نامیده میشود. و چون برای دفعه سوم بگذرد آن را همت خوانند و در دفعه چهارم عزم نامیده شود و هنگام توجه به قلب اگر خاطر فعل باشد قصد نامیده شود و با شروع در کار آن را نیت خوانند. ( اصطلاحات صوفیه ضمیمه تعریفات جرجانی صص 176-177 ). || خطاب نفسانی و جرجانی در ذیل خاطر آرد: خطابی است که در آن حظنفس باشد و آن را هاجس خوانند. ( از تعریفات ص 65 ).

فرهنگ فارسی

آنچه که دردل گذرد، هواجس جمع
(اسم ) ۱ - آنچه در دل افتد آنچه بخاطر خطور کند. ۲- وسواس جمع : هواجس . ۳- خاطر اول یا خاطر ربانی است که هیچگاه خطا نکند و سهل آنرا (( سبب اول ) ) و ((نقرخاطر ) ) نامیده است و چون در نفس تحقق یابد ((ارادت ) ) نامیده میشود وچون دفع. سوم بگذرد آنرا ((همت ) ) خوانند و در دفع. چهارم ((عزم ) ) نامیده گردد و هنگام توجه بقلب اگر خاطر فعل باشد آنرا (( قصد ) ) خوانند و با شروع در کار آنرا ((نیت ) ) نامند. ۴ - خطاب نفسانی خطابی که در آن حظ نفس باشد.

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آنچه در دل گذرد. ج . هواجس .

فرهنگ عمید

آنچه در دل گذرد، هواهای نفسانی.

پیشنهاد کاربران

هاجَس و هاجِس :
هاجَسَ مُهاجَسَة :از باب مفاعَله ، ( ه ج س ) به معنی 《راز گفت ، با کسی راز در میان گذاشت 》.
هاجِس: اسم فاعل ، جمع هواجِس ( ه ج س ) : به معنی 《 دل مشغولی ، اشتغال ذهن و خاطر》

بپرس