لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱- حیران متحیر سر گشته . یا هاج و واج . ۱- حیران مات مبهوت : (( فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود . ) ) یا هاج و واج شدن . ۱ - حیران شدن سر گردان شدن . ۲ - گیج شدن. یا هاج و واج کردن . ۱ - حیران کردن سر گردان کردن . ۲ - گیج کردن .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. درمانده، هاج و واج.
* هاج وواج = هاج
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید