هاتفی
/hAtefi/
لغت نامه دهخدا
نگوئی همی در فن مثنوی
سخن را دهم زینت خسروی
به هر شیوه گر نظم کردم علم
ستانم ز دست عطارد قلم
بلندآستانی اگر همچو میغ
به دامن گهر ریزدم بی دریغ
دهم از قصائد بدان سان ندا
که خاقانی آنجا کند جان فدا
به جلوه درآید گر آن دلفریب
که از دل برد هوش ، از جان شکیب
طریق غزل را بداند که چیست
کدام است خسرو، حسن نیز کیست
بود بحر و کان سخن ملک من
در او لعل ریزد سر کلک من.
از مشخصات او این است که در کتابهای چهارگانه خود به مدح کسی نپرداخته و اشاره ای به زمان و عصر خود نکرده است و تاریخ نظم هیچ یک از کتابهای چهارگانه را معین ننموده است. ارادت خو را به سیدقاسم انوار در لیلی و مجنون تصریح نموده و این مثنوی ها را از برکات آن مرشد کامل دانسته و در همین کتاب شیعی بودن خود را اظهار داشته :
یارب که کنی خجسته نامم
در دین دوازده امامم
بخشای به هاتفی ز کوثر
یک جرعه بحق آل حیدر
گردد چو زبان بگفت ، گویم
مداح علی و آل اویم.
لیلی و مجنون را بدین بیت آغاز کرده است :
این نامه که خامه کرد بنیاد
توقیع قبول روزیش باد.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
هاتف=فرشته
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که اری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که اری بکند