جهاندار با فرّ و نیکی شناس
که از تاج دارد ز یزدان سپاس.
دقیقی.
دگر دیو بی دانش و ناسپاس نباشد خردمند نیکی شناس.
فردوسی.
به جای کسی نیست ما را سپاس اگر چند هستیم نیکی شناس.
فردوسی.
ترا باشد ار بازجوئی [ رخش را ] سپاس بیابی تو پاداش نیکی شناس.
فردوسی.
ز کردار هرکس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس.
فردوسی.
ز دادار باید که دارد سپاس که اوی است جاوید نیکی شناس.
فردوسی.
مبادا که شد جان ما ناسپاس به نزدیک یزدان نیکی شناس.
فردوسی.