به شه گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی.
فردوسی.
نگیرد ترا دست جز نیکوی که از مرد دانا سخن بشنوی.
فردوسی.
چنین گفت کایدر همه نیکوی است بر این نیکویی ها نباید گریست.
فردوسی.
|| صلاح. فلاح. کار خوب و پسندیده : که اوی است بر نیکوی رهنمای
از اوی است گردون گردان به جای.
فردوسی.
پشوتن بیامد به پیش خدای که او بود بر نیکوی رهنمای.
فردوسی.
جهان را همه داشت با داد و رای سپه را به هر نیکوی رهنمای.
فردوسی.
مایه هر نیکی و اصل نکویی راستی است راستی هرجا که باشد نیکویی پیدا کند.
ناصرخسرو.
|| نصیب. حظ : شادی و نیکویی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند.
ناصرخسرو.
|| مهربانی. ملاطفت. شفقت. ( ناظم الاطباء ). لطف. خیرخواهی : همه نیوشه خواجه به نیکویی و به صلح
همه نیوشه نادان به جنگ و کار نغام.
رودکی.
اگر نیکویی بینم اندر سرش ز یاقوت و زر بر نهم افسرش.
فردوسی.
جوانمردی از کارها پیشه کن همه نیکویی اندر اندیشه کن.
فردوسی.
|| خوش خلقی. نرمی : چو بنمود شاه از سر نیکویی
بدان تنگ چشمان فراخ ابروی.
نظامی.
|| احسان. انعام. دهش. ( ناظم الاطباء ). منة. خیر. معروف. ( از منتهی الارب ). مبرة. ( دستورالاخوان ). برّ. مبرت. ( تاج المصادر بیهقی ). نکوکاری. کار خوب. کار خیر : بهرام گفت شما دانید که ملوک عجم و پدران من با شما چند نیکویی کرده اند و دانید که یزدجرد از نیکویی با شما چه کرده. ( ترجمه طبری بلعمی ).هر آنکس که بر نیکویی در جهان
توانا بود آشکار و نهان.
فردوسی.
تو پاداش این نیکویی بد کنی چنان دان که بد با تن خود کنی.
فردوسی.
که او راست بر نیکویی دسترس به نیرو نیازش نیاید به کس.
فردوسی.
به نیکوئی بکن مر خصم را شادکه زآن اندیشه بد ناورد یاد.
ناصرخسرو.
ای هنرپیشه بدین اندر همیشه پیشه کن نیکویی تا نیکویی یابی جزای نیکویی.بیشتر بخوانید ...