نیکونهاد

/nikunahAd/

مترادف نیکونهاد: خوش ذات، خوش فطرت، خوش قلب، نیک خلق، نیک سیرت، نیک فطرت، نیکوخصال

متضاد نیکونهاد: بدنهاد

لغت نامه دهخدا

نیکونهاد. [ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) نیک نهاد. خوش فطرت. نیکوسرشت. ( یادداشت مؤلف ) :
شنید این سخن پیر نیکونهاد
بخندید کای یار فرخ نژاد.
سعدی.
گر قدر خود بدانی قربت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه جوهری.
سعدی.
غلامش به دست کریمی فتاد
توانگر دل و دست و نیکونهاد.
سعدی.
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکونهاد باد.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( صتف ) نیک نهاد : (( و امید عدل و احسانی که بمحض فضل حق طینت و طیبت طیب. این پادشاه نیکو نهاد را حاصل ... ) )

پیشنهاد کاربران

بپرس