نیکوسگال. [ س ِ ] ( نف مرکب ) نیک سگال. نیک اندیش. خیرخواه. مقابل بدسگال : رهی سوار و جوان و توانگراز ره دوربه خدمت آمد نیکوسگال و خیراندیش.رودکی.مرترا نیکی سگالد یار توچون مر او را تو شوی نیکوسگال.ناصرخسرو.نکونام یعقوب نیکوسگال همی بود یک هفته مهمان خال.شمسی ( یوسف و زلیخا ).