نیکوخصالی. [ خ ِ ] ( حامص مرکب ) نیکوخصال بودن. خوش خصلتی. نکوخصلتی : جهان را همه فتنه خویش گیر به نیکوخصالی و شیرین زبانی.
فرخی.
پیشنهاد کاربران
نیکو خصالی:نیک صفتی. ( ( بازرگان چون این همه دلجویی و تازه رویی و مهمان نوازی و نیکو خصالی از او مشاهده کرد. . . ) ) ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۱۹ ) .