نیکوحال


مترادف نیکوحال: تندرست، سالم، خوشحال، خوشوقت

متضاد نیکوحال: بدحال

لغت نامه دهخدا

نیکوحال. ( ص مرکب ) سلامت. تندرست. ( ناظم الاطباء ). سرحال. || خوش حالت. ( ناظم الاطباء ). خوش وقت. خوشحال. ( فرهنگ فارسی معین ). سردماغ. || قوی حال. رجوع به نیکوحالی شود: عایش ؛ مرد نیکوحال. جبر؛ نیکوحال شدن.استجبار؛ درست و نیکوحال گردیدن. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - سالم تندرست . ۲ - خوشحال خوشوقت .

فرهنگ عمید

۱. خوشحال، خوش وقت.
۲. تندرست.

پیشنهاد کاربران

بپرس