نیکوحال. ( ص مرکب ) سلامت. تندرست. ( ناظم الاطباء ). سرحال. || خوش حالت. ( ناظم الاطباء ). خوش وقت. خوشحال. ( فرهنگ فارسی معین ). سردماغ. || قوی حال. رجوع به نیکوحالی شود: عایش ؛ مرد نیکوحال. جبر؛ نیکوحال شدن.استجبار؛ درست و نیکوحال گردیدن. ( از منتهی الارب ).