نیکوچشم. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) ابرج. ( یادداشت مؤلف ). خوش چشم و ابرو. صاحب چشمانی خوش رنگ و جذاب : مهتدی مردی بود گندم گون و نیکوچشم و نیکومحاسن. ( مجمل التواریخ ). متوکل مردی بود اسمر و نیکوچشم و نحیف تن بسیارمحاسن خفیف عارض. ( مجمل التواریخ ).
فرهنگ فارسی
ابرج . خوش چشم و ابرو . صاحب چشمانی خوش رنگ و جذاب .